رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

آینده از آن توست

عشق من سلام. نمیدونم الان که این مطلب رو مینویسم و تو داری میخونیش چند سالته و چیکار میکنی گلم. باید بگم که از الان احساس میکنم بزرگ بشی باعث افتخارم خواهی شد اما نمیدونم در چه زمینه ای هرچی که باشه من از الان تلاشه خودمو میکنم که در هر کاری که احتیاج به کمک داشته باشی با کمال میل کمکت کنم فقط باید بخوای عزیزم. تو از الان داری به من ثابت میکنی که براحتی میتونی همه چیز رو یاد بگیری و همیشه باعث شگفتی اطرافیانت میشی اینطوری بگم که ما همیشه در حال اسپند دود کردنیم برات عشقم. وقتی که باهات میرم بیرون احساس خوبی دارم و اطرافیان این احساس رو دو برابر میکنن با نشون دادن احساسشون به تو .معین یه آهنگ داره خیلی قشنگه دیشب pdf  پخشش کرد. میگ...
29 مهر 1390

جشنواره غنچه های شهر

روز بهترین پسر دنیا مبارک. عزیزکم برای اینکه تنوعی بشه بردمت دومین جشنواره غنچه های شهر که در بوستان گفتگو برگزار شد و اونجا هر چه قدر که دوست داشتی بازی کردی و من هم از اینکه میدیدم شادی روحیه خودم هم عوض شد . آخه احساس میکردم که چون از شیر گرفتمت اخلاقت عوض شده و احتیاج به یه تفریح یا مسافرت داری اما این جشنواره بهانه خوبی شد تا ببرمت تا اونجا با بچه ها و اسباب بازی ها و همچنین بادکنکهای رنگارنگ که تمام غرفه ها رو پوشونده بود بازی کنی که خدا رو شکر بهت خوش گذشت و تا دلت بخواد اشانتیون و بادکنک گیرت اومد مثل جعبه خمیر بازی- انواع پازل- مداد رنگی- ماژیک و بادکنکهای خوشکل که از دیدن و گرفتنشون لذت میبردی. تازه مامانی هم برات کل...
21 مهر 1390

خوب بمون عشقم

رادینم،عشقه من ! دارم روزای سختی رو پشت سر میذارم و احساس خستگی میکنم باید بگم تنهایی نمی تونم تو رو نگه دارم . خیلی بهانه گیر شدی و مثل قبلا با من کنار نمیای .  این روزا اصلا خونه نمی مونم چند روز خونه مادر جون و چند روز خونه عزیز جون واقعا بعضی اوقات می مونم باید چیکار کنم . خوابم کافی نیست یک هفته قبل مریض شدی و همش دلنگرانیمون تو بودی بعد از گرفتن آزمایش خون و بیقراری تو فهمیدیم که کمی هم کم خون شدی و آهنت پایین اومده ومن فکر میکنم که از چند هفته پیش سرما خورده بودی و نمی شد قطره ویتامین بهت بدم و شربتهای آنتی بیوتیک هم تو رو ضعیف کرد  و بعد از اینکه خدا رو شکر خوب شدی من و بابایی سرما خوردیم و مجبور شدیم خونه نباشیم...
17 مهر 1390

از شیر گرفتن رادینم

    عزیزکم امروز روز ٥ از شیر گرفتن تو عزیزمه پنجشنبه رفتیم خونه عزیز جون و من دیدم شرایط مناسبه و تصمیم رو جدی کردم برای از شیر گرفتن تو عزیزم هر چند که این چند روز برای من از نظر روحی روانی خیلی سخت بود اما چاره ای نبود چون ٣ ماه دیگه یعنی ٨ دی ماه تولد عشقم بود و توی زمستون نباید از شیر گرفت و هرچی هم میگذشت وابستگیت به شیر بیشتر میشد و گرفتنت سختتر. هر طور بود همون شب رفتم و برات یه عالمه خوراکی - شیر و چیزایی که دوست داری خریدم تا اگر بهانه گرفتی بهت بدم . چیزایی مثل شیر دنت- شیر- آناناس- موز -بیسکویت - kit kat - بستنی و ... خلاصه هرچی پیش رفتیم تو بیشتر بهانه شیر رو میگرفتی به شب که رسیدیم بهانت بیشتر...
12 مهر 1390

ساز پدر آواز پسر

پسر گلم مدتی که آواز خوندن رو شروع کردی و وقتی بابایی تار میزنه و یا آواز میخونه تو هم حس خوندن میگیری و شروع به خوندن میکنی و یا به زور مضراب بابایی رو میگیری تا تار بزنی بابایی هم مجبور میشه که مضرابش رو بده تا کمی هم تو بنوازی الهی قربون اون حست بشم که وقتی حس خوندن میگیری واقعا دیدنی میشی. حالا دیگه هرجا باشیم حتی توی ماشین حس خوندنت میگیره و میخونی وما هم تو رو تشویق میکنیم و میگیم به به ، به به  و تو هم کلی ذوق میکنی و ادامه میدی خلاصه برای خودت کلی تحریر آوازی میخونی . یه مدت هم سه تار بابایی رو دادیم دستت تا یه کم ازش سر دربیاری و تمام سیمها و پرده هاش و خراب کردی که فدای سر نازنینت عزیزم که وقتی تو شادی ما هم با تو ش...
4 مهر 1390

به امید خدای مهربون

  چند روز پیش توی خواب بالا آوردی و شبانه بردیمت دکتر کلی ترسیده بودیم البته فکر میکنم از بد خوابیدنت هم بود آخه شبها شکمت و میذاری رو بالشت و سرت پایین بالشت میافته و هرچی شیر خوردی و بالا میاری به مطب که رسیدیم کلی ترسیده بودی و گریه کردی اما هر جوری بود دکتر معاینت کرد و گفت سرماخوردی و گلو خشک میشه باعث میشد که هوووغ بزنی و بالا بیاری خلاصه هرچی دارو بود برات نوشت شربت سیفیکسیم - سرماخوردگی و چند تا دیگه ... من هم که از دارو بدم میاد فکر کردم که سیفیکسیم داروی قویی هست چرا باید برای بچه زیر دو سال بنویسه اما دلم جا نگرفت بعد از یه روز استفراغ و اسهال که از همین دارو بود  بردمت متخصص و خودش شربت و چند تا دیگه ر...
3 مهر 1390
1